۰۹
فروردين ۹۳
فکر میکنم با هجوم سوالهام به سمتش دیگه بهم سلام هم نکنه.اینجوری بهتره،دیگه رفته دنبال زندگیش، بی حضور وبی یاد من... امروز هیچ خبری ازش نشد و ظاهرا محل کارهم نبوده... دلم براش تنگ شده..گاهی اوقات دلم شور میزنه ولی مطمینا دلم اشتباه میکنه، این روزا بازار رفت و آمد داغه و او هم مشغوله... این وسط من فقط یه غریبه م براش...دیگه دلم نمیخواد اینجوری باهاش باشم وتحمل ندارم ببینم اونهایی که اینقدر اذیتش کردن اینقدر بهشون میرسه... وهمینطور تحمل حقارت خودم...
۹۳/۰۱/۰۹