دل نوشته های نگار

پیام های کوتاه
آخرین مطالب
۲۱
فروردين ۹۳

وقتی میرم تو حال وهوای خودم و سر به لاک تنهایی فرو میبرم فقط دنبال تو میگردم، گوشیمو برمیدارم و شروع می کنم به گشتن... گشتن و گشتن به دنبال تو در هر گوشه و کنارش، از وبلاگ گرفته تا هر جایی از این دنیای وسیع و کوچک الکترونیکی که ردی از تو رو بهم نشون بده... والان مدتهاست که بعد از هر گشت وگذاری، بی نتیجه، به اشک های ناخودآگاه خودم پناه می برم.... و من محکومم به فراموش کردن او...:-(

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۹۳ ، ۰۰:۳۶
نگار
۱۹
فروردين ۹۳

الان سه روزه که امیدم صبحهابهم پیام میده درحالیکه باورم نمیشد این اتفاق بیفته...یعنی دیگه امیدی به بازگشتش نداشتم ومن هم سر به لاک خودم فروبرده بودم.اونروزهم فقط زنگ زدم تاازسلامتش خبرداربشم ولی او بهم گفت که دنیایی حرف برای گفتن داره....

امشب هم بعد از تقریبا دو هفته، به وبلاگ امیدانه هام سر زده...اگرچه من هم دیگه اونجا رو آپدیت نکردم...

فکر نمیکنم اینجا حتی به ذهنشم خطور کنه و من هم فعلا قصد ندارم توی اون وبلاگ بنویسم، مگر اینکه اشتیاقش رو بهم اعلام کنه و خودش ازم بخواد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۹۳ ، ۲۳:۱۸
نگار
۱۹
فروردين ۹۳

امشب احساسم، احساس بهاری شدن بود،

وقتی که به لحظه های دوباره حضورش فکر میکردم...

چراکه امروز صبحم با پیام یار بخیر شد،

و روزم با پیام او به سر شد...

شاید

وشاید

وشاید این روزها، روزهای آخر این دوری طاقت فرسا باشه...البته اگر دست تقدیر چیز دیگری برامون ننوشته باشه...

الهی به امید تو، وبا رنگ تو، و این بار برای تو...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۹۳ ، ۰۰:۱۵
نگار
۱۷
فروردين ۹۳

خسته ام فردانگاهت رابرایم پست کن/

یک بغل حال وهوایت رابرایم پست کن/

گوشم ازآوازغمگین سکوت شب پراست/

لطفاآن لحن صدایت رابرایم پست کن...:-(

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ فروردين ۹۳ ، ۱۵:۵۳
نگار
۱۷
فروردين ۹۳

دردیده ی مانقش رخ دوست اگرنیست،

یادش به دلم لحظه ای ازسینه جدانیست

درسینه ی بی کینه ی مانقش توجاریست

هرچندکه در دیده ی ماجای توخالیست...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ فروردين ۹۳ ، ۱۵:۴۱
نگار
۱۷
فروردين ۹۳

دوستی خاطره ای نیست که از یاد رود

خار و خاشاک سبک نیست که بر باد رود

دوستی با تو بهاریست پر از عشق و امید

دوستی با تو محال است که از یاد رود...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ فروردين ۹۳ ، ۱۵:۳۸
نگار
۱۷
فروردين ۹۳

خداروشکر که حالش خوبه...از اون موقع که تلفن داداشم هم جواب نمیداد هزار فکر ناجور از ذهنم گذشته... اما الان دیگه خیالم راحت شد که مشغوله وزندگیش به راهه ودیگه نیازی به حضور مزاحمی چون من نداره... شاید این تماس اوضاع رو عادی تر کنه ولی دیگه حاضر نیستم فعلا توی اون وبلاگ براش بنویسم. او دیگه مثل گذشته تشنه نوشته های من نیست. اینجا خونه دنجی هست که بااینکه آدرسش رو داره اما تصورش هم نمیکنه که دوباره به اینجا برگشتم... هروقت خودش اینقدر تشنه و دلتنگ نوشته هام شد حتما پیداشون میکنه ولی دیگه حاضر نیستم خودمو سبک کنم و بهش جهت بدم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ فروردين ۹۳ ، ۱۰:۵۳
نگار
۱۷
فروردين ۹۳

دیگه داشتم دیوونه میشدم. امروز به هر راه ممکنی متوسل شدم تا از حالش خبرداربشم و در سر آخر از یه شماره ناشناس به شماره همراهش زنگ زدم و جواب داد... همیشه همینطوره، آخرش اونی که تاب تحمل بی خبری رو نداره منم نه بقیه... 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ فروردين ۹۳ ، ۱۰:۲۲
نگار
۱۷
فروردين ۹۳

خدایا چه بلایی سرش اومده؟چرا هیچ جا نیست؟ حتی محل کار؟ ای خدا..... غلط کردم....چقدر من بدم که دلش رو شکوندم... خدایا اگر براش اتفاقی افتاده باشه خودمو نمبیخشم....:'(:'(

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ فروردين ۹۳ ، ۰۸:۴۳
نگار
۱۶
فروردين ۹۳

دیگه واقعا نگرانم. . تلفن محل کارش هم جواب نمیده..نکنه اتفاق بدی براش افتاده باشه...:-( خدایااااا....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ فروردين ۹۳ ، ۱۷:۱۸
نگار