فرق است میان آنکه یارش در بر
با آنکه دو چشمِ انتظارش بر در..
فرق است میان آنکه یارش در بر
با آنکه دو چشمِ انتظارش بر در..
دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم...
امروز روز شنبه س.روز اول هفته... دوس ندارم گریه کنم اما دلم گرفته و اشک تو چشامه... کاشکی دیشب هم مثل همه شبهای ناامیدی خوابیده بودم و به خودم شوق و امید واهی نداده بودم تا حالا دلم نگیره... حتی نمیدونم چه اتفاقی افتاده که 4 روز مونده خونه.... چقدر خسته م...:-(
امروز هم هیچ خبری ازش نشد وتلفن دفتر کارش هم جواب نداد، فقط در جواب مسیج به ظاهر اشتباه من نوشته که خونه س. نگرانش شدم، آخه چرا هم چهارشنبه مونده خونه و هم شنبه.؟.. خداکنه حالش خوب باشه و اتفاقی براش نیفتاده باشه...:-S
امشب انتظار صبح قرارم رو ازم میگیره و ناخواسته لبخندی قلبی رو به لبم میاره...
این بازیگر تلویزیون هم، دل منو بیشتر بیقرار میکنه، وقتی که با این همه شباهت، چهره امیدم رو درسیمای او هر شب و بخصوص امشب، تماشا می کنم و فقط خودش و خداش میدونه که کدوم بازیگر رو میگم.....
امشب از یاد فردا و تصور او، دلم قیلی ویلی میره... دلتنگی و اشتیاق دلم رو زیر و رو می کنه... درست مثل کسی که با یارش قرار دیدار داره و از تصور لحظه دیدار، توی دلش خالی میشه بااین تفاوت که ما نه قراری داریم و نه دیداری، فقط یه احساسی نوید پیامک و شاید شنیدن صداشو بهم میده و توی دل هجران کشیده منو خالی میکنه...
دو روز پیش پسرم از سوپر همسایه برام پاستیل کرمی خریده و من در حسرت تقدیمش به کسی که تنها و تنها به عشق او، پاستیل میخوردم... کسی که خودش و فقط خودش از این پاستیلا برام میگرفت، اونم با کلی خاطره...
همچو مجنون، گفتگو باخویشتن باید مرا
بی زبانم، همزبانی همچو من باید مرا
تا شوم روشنگر دلها، به آه آتشین
گرم خوئیهای شمع انجمن باید مرا
تا ز خاطر کوه محنت را براندازم، رهی
همت مردانه ای، چون کوهکن باید مرا