دل نوشته های نگار

پیام های کوتاه
آخرین مطالب
۲۹
مهر ۹۳
روزی تو خواهی آمد، از کوی مهربانی
اما ز من نبینی، دیگر به جا نشانی...:-(
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مهر ۹۳ ، ۲۱:۵۱
نگار
۰۹
ارديبهشت ۹۳
درد عشقی کشیده ام که مپرس
زهر هجری چشیده ام که مپرس
گشته ام در جهان و آخر کار
دلبری برگزیده ام که مپرس
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۰:۵۹
نگار
۰۱
ارديبهشت ۹۳

مدتیه که امید یکسره حرف از رفتن میزنه...تا حالا فکرمیکردم از سر ناراحتی یه چیزی میگه ولی امروز از حرفاش فهمیدم که قضیه جدیه...یدفه از حرفش دلم فروریخت و بغض اومد تو گلوم... و بی اختیار اشکام سرازیر شدند اما نباید ناراحتیمو بفهمه... میخواستم بهش زنگ بزنم اما دیگه نمیتونم...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۲:۴۴
نگار
۳۱
فروردين ۹۳
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۳۱ فروردين ۹۳ ، ۰۰:۲۴
نگار
۲۹
فروردين ۹۳

تو را بخاطر تمام روز هایی که زنده بودم وزندگی نکردم دوست میدارم.

تو را بجای تمام کسانی که دوست نمیدارم دوست میدارم.

تو را بخاطر دوست داشتن دوست میدارم.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۹۳ ، ۰۱:۰۲
نگار
۲۷
فروردين ۹۳

ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﺷﻮﺩ "ﺍﺫﺍﺍﻟﺴﻤﺎ ﺍﻟﻨﻔﻄﺮﺕ"

ﻭﺍﻧﮕﻪ ﮐﻪ ﺷﻮﺩ "ﺍﺫﺍﺍﻟﻨﺠﻮﻡ ﺍﻟﻨﮑﺪﺭﺕ"

ﻣﻦ ﺩﺍﻣﻦ ﺗﻮ ﺑﮕﯿﺮﻡ ﺍﻧﺪﺭ ﺳﺌﻠﺖ

ﮔﻮﯾﻢ ﺻﻨﻤﺎ " ﺑﺎﯼ ﺫﻧﺐ ﻗﺘﻠﺖ "

ﻋﺸﻖ ﺗﻮﻣﺮﺍ " ﺍﻟﺴﺖ ﻣﻨﮑﻢ ﺑﺒﻌﯿﺪ "

ﻫﺠﺮﺗﻮ ﻣﺮﺍ "ﺍﻥ ﻋﺬﺍﺑﯽ ﻟﺸﺪﯾﺪ "

ﺑﺮﮐﻨﺞ ﻟﺒﺖ ﻧﻮﺷﺘﻪ "ﯾﺤﯿﯽ ﻭﯾﻤﯿﺖ "

ﻣﻦ ﻣﺎﺕ ﻣﻦ ﺍﻟﻌﺸﻖ ﻓﻘﺪ ﻣﺎﺕ ﺷﻬﯿﺪ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۹۳ ، ۱۶:۲۱
نگار
۲۷
فروردين ۹۳

امشب فیلمی که من هرشب به یمن تداعی چهره امیدم میدیدم به پایان رسید وسارا عاشقانه حبیبش رو نجات داد، اما هر دو مجبور شدند بار فراق بسیار طولانی رو به دوش بکشند تا اینکه بعد از سالها با آزادی حبیب، در زمستانی سرد، ناباورانه به هم رسیدن...

در تمام مدت تماشای این فیلم، من حبیب خودم رو در چهره حبیب سارا می دیدم و دلتنگیمو تسکین می دادم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۹۳ ، ۰۰:۲۸
نگار
۲۶
فروردين ۹۳

چقدر دلم هوای وبلاگ قدیمی سرّ عشق رو کرده...:-( 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۳ ، ۰۲:۳۰
نگار
۲۵
فروردين ۹۳

امروز امیدم یه شعر زیبا برام فرستاد وگفت که این متن همون ترانه ایه که ازم خواسته بود دانلود کنم و من بهش گفتم نمیکنم! واقعیت اینه که من فقط ترانه هایی رو دوس داشتم که امید خودش میذاشت تو وبلاگ برام یا برام می فرستاد. به همین خاطر قبول نکردم که خودم سرچش کنم. اونم نگفت که برام میفرسته!منم نرفتم دنبالش... اما حالاشعرشو برام نوشه بود... 

اینم از شعر سیمین بهبهانی، فرستاده شده  توسط امید عزیزم:


چرا؟

چرا رفتم؟

چرا رفتم نموندم؟.....

...

چرا رفتی چرا من بیقرارم

به سرسودای آغوش تو دارم

نگفتی ماه تاب امشب چه زیباست

ندیدی جانم از غم ناشکیباست

چرا رفتی چرا من بیقرارم

خیالت گرچه عمری یار من بود

امیدت گرچه در پندار من بود

بیا امشب شرابی دیگرم ده

ز مینای حقیقت ساغرم ده...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ فروردين ۹۳ ، ۱۷:۴۸
نگار
۲۴
فروردين ۹۳

امروز امیدبرگشته بودوخداروشکرحالش خوب بود.بهم اسمس و تلفن زد وکلی باهم حرف زدیم. همونطور که انتظارشو داشتم سراغ وبلاگم رو گرفت و درجواب بهش گفتم که ترکش کردم وگفتم که: اونجاخانه امیدم بود،وقتی امیدی برای خوندنش طلوع نمیکنه دیگه نخواهم نوشت...

اگرهم بنویسم جایی برای دل خودم وخلوتی با دل بی چاره ی خودم...

جایی که حالاشده گذر رهگذران غریب...ومن صدای خش خش برگهای پاییزی رو زیر پاشون حس میکنم...

------

خودم هم نمیدونم که دیگه کی میرم اونجا مینویسم بااینکه میدونم دوباره برگشته و سرزده ولی تحمل نیومدنش رو ندارم... اینجا هم مال خودشه وآدرسشو داره اگرچه فکرشم نمیکنه... وقتی اینجا مینویسم چون میدونم بی خبره، لحظه لحظه انتظارشو نمیکشم... 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۹۳ ، ۱۷:۱۵
نگار